رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

تولد آشنايي

✿✿✿ سيزده بدر ✿✿✿

سلام به همه دوستاي خوبم...  مامان و باباييم بايد پنجم فروردين مي رفتند سر كار،به خاطر همين ما زودي از تهران برگشتيم.برعكس سال هاي پيش كه از تهران مي رفتيم شمال پيش فاميلهاي مامانيم،امسال شمال نرفتيم :( روز سيزده بدر هم رفتيم پارك،بابا مهديم واسه ما جوجه كباب درست كرد.... من سبزه گره زدم،كلي هم آرزو هاي خوب و قشنگ كردم!!!   ...
14 فروردين 1391

*** نوروز 1391 ***

سلام به دوستاي نازم بعد سال تحويل رفتيم خونه مامان جون اينا،من بدو بدو رفتم سر سفره 7 سين نشستم،عيدي هامو از بابا بزرگ و مامان جون گرفتم.  هر كي بهم عيدي پول مي داد ،زودي ميدادم به بابا مهديم!!! نزديكي هاي ظهر بود كه به طرف تهران حركت كرديم. ...
6 فروردين 1391

✿✿✿ سفره هفت سين ✿✿✿

سلام به همه دوستاي خوبم امسال دومين نوروزي بود كه من پيش بابا و مامانيم بودم، نوروز پارسال من اصلا نميدونستم كه عيد چيه ،7سين چيه،ولي امسال بزرگ شدم،تو چيدن سفره 7 سين كمك كردم،تازه شم تخم مرغ هاي سفره رو هم من رنگ كردم...   هر كي هم ميومد خونمون زودي ميز هفت سينو نشونش مي دادم... با ذوق مي گفتم : هف سين اينم نمونه كارام!!!....     ...
4 فروردين 1391

*** زردي من از تو،سرخي تو از من ***

سلام به همه ديروز شب چهارشنبه سوري بود،بابا مهدي و مامان ژيلا واسم يه دوچرخه خريدن، من خيلي خوشحال شدم،كلي باهاش بازي كردم... شب خونه مامان جون و بابابزرگ بوديم،البته من كه هروز اونجا هستم!!! شب تو حياط آتيش روشن كرديم.بابا مهدي منو هم از رو اتيش مي پروند،مامان ژيلا و بقيه هم مي گفتن:*** زردي من از تو،سرخي تو از من *** من كه نمي فهميدم چرا اين شعرو مي خونن...ولي آتيش و خيلي دوست دارم، البته ازش مي ترسما!! كلي هم آبشار و فشفشه روشن كرديم،دايي مهرداد هم ازمون كلي عكس گرفت،كه بعدا اينجا مي ذارم،فعلا باي باي .... برم به دوچرخم بنزين بزنم!!......   *** اينم عكس دوچرخم....*** ...
24 اسفند 1390
1